امار=قورباغه

سلام به دوستای گلم

امیدوارم که حالتون مثل همیشه خوب باشه.

عرضم به حظورتون امروز خیلی شیطنت کردم  طوری که تا اخر ساعت دبیر بهم چشم غره می رفت این جوری اقا این دبیر امار از وقتی اومده سر کلاس ما یه جوری بهم نگاه می کنه یعنی اینکه مکشوشه بعد منم نیمکته اول می شینم(یعنی زرنگیم) خلاصه بر گشتم به دوستم که نیمکته سوم می شینه بگم دبیر مثل قورباغه زل زده بهم(انگشت اشاره هم به سمت دبیر) که یه دفعه حس کردم یه نفر نگام می کنه حالا که بر می گردم که ای کاش بر نمی گشتم دیدم بله سر کار خانوم طبق عادتشون زل زده به منه فلک زده (با این تفاوت که نگاهش الوده به خشم بود) دردسرتون ندم ازرائیل می دیدم بهتر بود من این طوری شده بودم ولی خودمو کنترل کرده بودم که صدای خندم بلند نشه(فقط در حد ویبره بودم شونه هام می لرزیدن) دوست پشته سریم که از ماجرا با خبر بود زرتی می زنه زیر خنده یعنی کفر دبیر در اومده بود از دسته ماها . منم سرمو تا اونجایی که راه داشت کرده بودم تو کتاب یه دفعه دیدم دبیر داد زد به چی می خندین بگید ما هم بخندیم . اینو که گفت منو دوستم بدتر خندیدیم

اشک از چشام می یومد .(من در این مواقع نمی تونم نخندم ) . خلاصه به هر جون کندنی که بود این خنده ی بی موقع رو مهارش کردم . ولی تا اخر ساعت زیر نگاه های سرزنش بار دبیر امار شکنجه شدم و ۶ کیلو کم کردم . اینم از امروز فردا هم فیزیک و شیمی می پرسن هنوز کتاب باز نکردم اخه حسش نیست یه جورایی کسلم دعا کنید ازم نپرسن اخه امروز اولین نفر ادبیات خواست از من بپرسه که جلوی ای حادثه ی عظیم رو گرفتم  خب دیگه من برم خدا رو چه دیدید شاید سر عقل اومدم و رفتم درس بخونم یادتون نره نظر بدید ها دلم به این نظرا خوشه  اگه حسش بود قبل از عید یه سری مطالب می زارم چون ممکنه از روز عید به مدت ۸ یا ۱۰ روز اپ نکنم اخه نیستم بعدا می گم کجا میرم اگه قسمت شد که برم فقط دعا کنید که بشه اونوقت منم واسه ی همتون دعا میکنم  به امید دیدار