خاطرات خوش دوران نی نی کوچولوییم

راستش حوس کردم چند تا پست رو به دورانی که یه کوچوله با نمک بودم اختصاص بدم

امروزچند تاشو می گم.

۱) راستش من وقتی که به دنیا اومدم وزنم یه چیزی تو مایه های الان رضا زاده بود(نه شوخیدم) وزنم اینجور که مامان گلیم می گه چهار و نیم کیلو مگا بایت در سرعت ما فوق اشعه ی فرا صورتی بید خلاصه اون موقع که اسمم فینگیلی نبید که اسمم رو پرستارای بخش گذاشته بودن (سفید برفی) . خلاصه یه هیبتی بودم واسه خودم . چاق و چله . تپل و مپل . خپل و گمبل . شوپول و موپول . حبه ی انگور . قند و نبات . شیرینی و شوکولات . عسل و مثل و .........

 

۲) هنوز ۴۰ روزم نبود که بردنم عروسیه داییم . فکر کنید اون موقع به من فلک زده ی بی زبون پلو مرغ خوروندن . . در صورتی که الان تازه بچه باید ۶ ماهش تموم بشه تا زورکی ۲ قطره اب بریزن تو حلقومش .

 

۳)  اگه چشای قلوچتون رو باز کرده باشید می بینید که بچه های تپلی پاهاشون چروک می شه . منم از این قائده بی نصیب نبودم. چشتون روز بد نبینه . یه روز مامان گلیه بی هوش و حواس بنده داشته لباس اتو می زده . بعد از کارش اتورو از پیریز در می یاره می زاره رو زمین . منه فلک زده هم تو همون اتاق کپه ی مرگمو گذاشته بیدم. داداش اتیش پارمم ۴ سالش بید . منگل از خدا بی خبر فکر می کنه هر چیزی که چروکه رو باید اتو زد . یه نگاه شیطانی به اتو میندازه . بعد از همون نگاه یکیشم به من می ندازه و وارد عمل می شه . تا جایی که تونست پامو اتوتید که با جیغ به موقع من خانواده رو خبر کردم.

 

باقی باشه واسه ی بعد . داره کم کم میدیره. امروز تاریخ داریم باز باید یه توطئه بچینم که دبیر کم درس بده

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد